یک داستان عبرت آموز:
فردی به دکتر مراجعه کرده بود.در حین معاینه،یک نفر بازرس از راه میرسه و از دکتر میخواد که مدارک نظام پزشکی شو ارائه بده.دکتر بازرس رو به کناری میکشه و پولی دست بازرس میزاره و میگه:من دکتر واقعی نیستم.شما این پول رو بگیر بی خیال شو.بازرس که پولو میگیره از در خارج میشه.مریض یقهءبازرس رو میگیره و اعتراض میکنه.بازرس میگه منم بازرس واقعی نیستم و فقط برای اخاذی اومده بودم ولی توی مریض میتونی از دکتر قلابی شکایت کنی.مریض لبخند تلخی میزنه و میگه:اتفاقا من هم دفترچه ام مال خودم نیست و مال یکی دیگه اس..
حال حکایت ما در جامعه مثل این داستانه.چون هرکدوم مون به نوعی آلوده هستیم،نمیتونیم جلوی فساد رو بگیریم.